Bizimkisi bir aşk hikayesi
مال ما یک حکایت عشق است
Siyah beyaz film gibi biraz
کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Gözyaşı umut ve ihtiras
اشک ، امید و طمع
Bizimkisi alev gibi biraz... alev gibi
مال ما کمی مثل شعله آتش است... مثل شعله آتش
Bizimkisi bir aşk hikayesi
مال ما یک حکایت عشق است
Siyah beyaz film gibi biraz
کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi
مثل آتش و آب، مثل خار و گل
Bizimkisi roman gibi biraz
مال ما کمی مثل رمان
Bu güller senin için
این گل ها برای تو
bu gönul ikimizin
این میل واسه هر دومون
Hiç üzülme ağlama
اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن
Sen gülümse daima
تو همیشه لبخند بزن
Bu güller senin için
این گل ها برای تو
bu gönul ikimizin
این میل واسه هر دومون
Hiç üzülme ağlama
اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن
Sen gülümse daima
تو همیشه لبخند بزن
Bizimkisi bir aşk hikayesi
مال ما یک حکایت عشق است
Siyah beyaz film gibi biraz
کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Hüzünlü sonbahar kapısından
از در غمگین پائیز
Çıkmak gibi aydınlığa biraz
مانند کمی وارد شدن به روشنایی
Bizimkisi bir aşk hikayesi
مال ما یک حکایت عشق است
Siyah beyaz film gibi biraz
کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi
مثل آتش و آب، مثل خار و گل
Bizimkisi roman gibi biraz
مال ما کمی مثل رمان
Bu güller senin için
این گل ها برای تو
bu gönul ikimizin
این میل واسه هر دومون
Hiç üzülme ağlama
اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن
Sen gülümse daima
تو همیشه لبخند بزن
Bu güller senin için
این گل ها برای تو
bu gönul ikimizin
این میل واسه هر دومون
Hiç üzülme ağlama
اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن
Sen gülümse daima
تو همیشه لبخند بزن
Ne güzeldi değil mi yaşadıklarımız
چه زیبا بود زندگی کردنمون این طور نیست؟
Ne güzeldi
چه زیبا بود
Artık ne sen ne de ben
دیگه نه تو نه من
Bulamayız o günleri
نمیتونیم اون روزها رو به دست بیاریم
Bazen düşünüyorum da
بعضا فکر میکنم که
Bende de yanlış bir şeyler vardı galiba diyorum
میگم مثل اینکه در من هم چیزهای اشتباهی بود
İkimizde kıymetini bilemedik bir şeylerin
هر دومون قیمت یک چیز هایی رو ندونستیم
Hatırlarmısın akşam olur
یادت میاد عصر که میشد
Mumlarımızı yakardık
شمع هامون رو روشن میکردیم
Sen kokunu sürerdin
تو عطرتو میزدی
Oda sen kokardı
اتاق هم بوی تو رو میداد
Olmadık şeylere güler
به چیزهای غیر ممکن میخندیدیم
Durup dururken ağlardık
مکث میکردیم و گریه میکردیم
Güzel havalarda sokaklara çıkardık
تو هواهای خوب میرفتیم تو کوچه ها
Bir de kar yağınca kar topu oynardık seninle
وقتی هم که برف می اومد با هم گلوله برفی بازی میکردیم
Son mektubunu dün aldım
آخرین نامه ات دیروز دستم رسید
Teşekkür ederim
تشکر میکنم
Ben sana yazmıştım grip salgını var demiştim
من واسه تو نوشته بودم و گفته بودم احتمال سرما خوردگی هست
Bak yine gribe yakalanmışsın
ببین دوباره سرما خورده ای
Neyse geçmiş olsun
به هر حال سلامت باشی
Buralarda da hava soğuk ama hasta falan değilim
اینجا هم هوا سرده اما مریض نیستم
Bu gözlüklerle başım dertte
با این عینکها مشکل دارم
Hayat işte yuvarlanıp gidiyoruz
اینجوری زندگی می گذرد
Hepinizi çok özledim
خیلی دلتنگ همتون شدم
Bizimkisi bir aşk hikayesi
مال ما یک حکایت عشق است
Siyah beyaz film gibi biraz
کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi
مثل آتش و آب، مثل خار و گل
Bizimkisi roman gibi biraz
مال ما کمی مثل رمان
* ناشناس*
آروم آروم طوری که کسی شک نکنه وارد ایستگاه مترو شدم
روی یکی از نیمکت ها منتظر مترو نشستم
صدای دویدن سریع یک نفر توی راه پله ها به گوش میرسید
پسر جوان بود که کلاه لبه دار قرمز سویشرت مشکی و شلوار لی پوشیده بود
نفس نفس میزد و کیف زرشکی خودش را روی شونش انداخت
آرام آرام در حالی که نفس نفس میزد نزدیک من شد
- ببخشید خانم .... شما هم منتظر مترو هستید ؟
نگاهی بهش انداختم
- خودت چی فکر میکنی
- آه... منظوری نداشتم
بهش نگفتم و همون طوری منتظر نشستم
نگاه کرد و بعد کیفش را روی شانه اش جابه جا کرد و به طرف یک نیمکت رفت و روش نشست
هر دوتامون منتظر بودیم
مترو بلاخره رسید
پا شدم و سریع به طرف مترو رفتم
در های مترو باز شد و سوار شدم
یکم دیگه مونده بود تا در ها بسته بشه
پسر جوان سریع جلوی مترو وایستادن و گفت
- کدام ایستگاه میری؟
چشمانم بستم
نیشخندی زدم و گفتم
- ایستگاه مرگ
و در ها بسته شد و مترو شروع به حرکت کرد
روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر گرگ شدم
دوباره مترو ایستاد .... در ها باز شد
آمد تو و چند تا صندلی اون ور تر نشست
وقتی در ها بسته شد محکم پلک زدم و گفتم
- دیر کردی
_ خودم میدانم آفتاب پرست نیازی نبود بگی
- ولی رییس
- رییس ، رییس ، رییس ..... بسه دیگه
- منظورت چیه ؟
- اون که عین ما مشغله های روزمره نداره
- از کجا اینقدر مطمعنی گرگ ؟
- حس ششم آفتاب پرست حس ششم ....
مترو ایستاد و با فشاری که ایستاد باعث شد چند تا صندلی اون ور تر برم و درست کنار گرگ متوقف بشوم
اون پا شد و رفت نزدیک در مترو
در ها باز شد و رفت بیرون
من هم سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم دنبالش
خیلی تند راه میرفت
سرعتم را بیش تر کردم و دنبالش رفتم
تا اینکه وارد جمعیت عظیمی از آدم های بیکار شدیم که داشتند راه میرفتند
گرگ را گم کردم
تند تر راه رفتم تا شاید بتونم از این جمعیت نجات پیدا کنم و بتونم ببینمش
همین طوری راه میرفتم و به این ور و اون ور نگاه میکردم تا اینکه
یک دفعه خوردم یک یک چیزی و و متوقف شدم
گرگ بود !
- چیزی شده گرگ ... آخه وایستادی؟
چیزی نگفت و به یک کوچه خراب و خلوت اشاره کرد
- اونجا ؟
- آره وقتشه آفتاب پرست
نیشخندی زدم و سریع به طرف کوچه دویدم یک در خراب و کلی سطل زباله اونجا بود
با دستم بینیم را گرفتم واقعا بوی زباله ها تحوع آور بود
گرگ نزدیک یک در شد و یک کلید از توی جیبش در آورد و در را باز کرد و کنار رفت
- برو تو
خودشو کشید کنار تا بتونم وارد بشم
منم که از خدام بود سریع رفتم تو
همه جا تاریک بود فقط یک بنچره توانستم ببینم با یک نور بنفش
نزدیکش شدم
- خوش آمدی آفتاب پرست
- سس..سلام
- قربان همان طور که گفتید آفتاب پرست را آوردم ( گرگ )
- خیلی ممنون گرگ حالا دیگه نیازی به تو ندارم میتونی برای همیشه برای
نگاهی به گرگ انداختم که نگرانی از چهره اش میبارید
- چی ؟؟؟ ولی من .. من ( گرگ )
- برو بیرون دیگه نیازی بهت نداریم ( ارباب )
دیدم گرگ سریع دستاتو مشت کرد و دندون هاشو به هم فشرده و سریع به سمت در رفت
رفت بیرون و در را کوبید
- آفتاب پرست خوش آمدی ما باید راجب خیلی چیز ها با هم صحبت کنیم
- اااااا.... چرا گرگ رفت ؟
- من دیگه نیازی به اون ندارم قواننیم همینه
-من هم با اون نیازی به تو ندارم
و سریع دویدم سمت در را باز کردم و محکم کوبیدم
به دور و برم نگاه کردم دیدم گرگ داره به مترو نزدیک میشه
به راه پله
سریع دویدم سمتش
- گرگ...گرگ....اااا...فیلیکسسسسسسس !
برگشت سمتم
من هم سریع تر دویدم و بهش رسیدم
دستم و گذاشتم روی زانو هام ... هم شدم و نفس نفس زنان گفتم
- اگه تو نباشی منم نیستم
- تا.. تو تو
- مطمعنم فیلیکس
و دستشو گرفتم
- خیلی ممنونم لایلا !
به هم لبخند زدیم و از پله ها پایین رفتیم و وارد مترو شدیم