miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:
miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:

عشق ممنوع / فصل ۱ پارت 8





Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما  یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Gözyaşı umut ve ihtiras

اشک ، امید و طمع

Bizimkisi alev gibi biraz... alev gibi

مال ما کمی مثل شعله آتش است... مثل شعله آتش

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Hüzünlü sonbahar kapısından

از در غمگین پائیز

Çıkmak gibi aydınlığa biraz

مانند کمی وارد شدن به روشنایی

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن


Ne güzeldi değil mi yaşadıklarımız

چه زیبا بود زندگی کردنمون این طور نیست؟

Ne güzeldi

چه زیبا بود

Artık ne sen ne de ben

دیگه نه تو نه من

Bulamayız o günleri

نمیتونیم اون روزها رو به دست بیاریم

Bazen düşünüyorum da

بعضا فکر میکنم که

Bende de yanlış bir şeyler vardı galiba diyorum

میگم مثل اینکه در من هم چیزهای اشتباهی بود

İkimizde kıymetini bilemedik bir şeylerin

هر دومون قیمت یک چیز هایی رو ندونستیم

Hatırlarmısın akşam olur

یادت میاد عصر که میشد

Mumlarımızı yakardık

شمع هامون رو روشن میکردیم

Sen kokunu sürerdin

تو عطرتو میزدی

Oda sen kokardı

اتاق هم بوی تو رو میداد

Olmadık şeylere güler

به چیزهای غیر ممکن میخندیدیم

Durup dururken ağlardık

مکث میکردیم و گریه میکردیم

Güzel havalarda sokaklara çıkardık

تو هواهای خوب میرفتیم تو کوچه ها

Bir de kar yağınca kar topu oynardık seninle

وقتی هم که برف می اومد با هم گلوله برفی بازی میکردیم

Son mektubunu dün aldım

آخرین نامه ات دیروز دستم رسید

Teşekkür ederim

تشکر میکنم

Ben sana yazmıştım grip salgını var demiştim

من واسه تو نوشته بودم و گفته بودم احتمال سرما خوردگی هست

Bak yine gribe yakalanmışsın

ببین دوباره سرما خورده ای

Neyse geçmiş olsun

به هر حال سلامت باشی

Buralarda da hava soğuk ama hasta falan değilim

اینجا هم هوا سرده اما مریض نیستم

Bu gözlüklerle başım dertte

با این عینکها مشکل دارم

Hayat işte yuvarlanıp gidiyoruz

اینجوری زندگی می گذرد
Hepinizi çok özledim

خیلی دلتنگ همتون شدم

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان



 



* ناشناس*


آروم آروم طوری که کسی شک نکنه وارد ایستگاه مترو شدم


روی یکی از نیمکت ها منتظر مترو نشستم


صدای دویدن سریع یک نفر توی راه پله ها به گوش می‌رسید 



پسر جوان بود که کلاه لبه دار قرمز سویشرت مشکی و شلوار لی پوشیده بود 


نفس نفس میزد و کیف زرشکی خودش را روی شونش انداخت


آرام آرام در حالی که نفس نفس میزد نزدیک من شد 


- ببخشید خانم .... شما هم منتظر مترو هستید ؟


نگاهی بهش انداختم 


- خودت چی فکر می‌کنی 


- آه... منظوری نداشتم


بهش نگفتم و همون طوری منتظر نشستم


نگاه کرد و بعد کیفش را روی شانه اش جابه جا کرد و به طرف یک نیمکت رفت و روش نشست


 هر دوتامون منتظر بودیم


مترو بلاخره رسید 


پا شدم و سریع به طرف مترو رفتم


در های مترو باز شد و سوار شدم 


یکم دیگه مونده بود تا در ها بسته بشه


پسر جوان سریع  جلوی مترو وایستادن و گفت 


- کدام ایستگاه میری؟

چشمانم بستم 


نیشخندی زدم و گفتم


- ایستگاه مرگ

و در ها بسته شد و مترو شروع به حرکت کرد 


روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر گرگ شدم


دوباره مترو ایستاد .... در ها باز شد 


آمد تو و چند تا صندلی اون ور تر نشست


وقتی در ها بسته شد محکم پلک زدم و گفتم


- دیر کردی 


_ خودم میدانم آفتاب پرست  نیازی نبود بگی 


- ولی رییس 


- رییس ، رییس ، رییس ..... بسه دیگه 


- منظورت چیه ؟


- اون که عین ما مشغله های روزمره نداره 


- از کجا اینقدر مطمعنی گرگ ؟


- حس ششم آفتاب پرست  حس ششم ....


مترو ایستاد و با فشاری که ایستاد باعث شد چند تا صندلی اون ور تر برم و درست کنار گرگ متوقف بشوم


اون پا شد و رفت نزدیک در مترو


در ها باز شد و رفت بیرون 


من هم سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم دنبالش 


خیلی تند راه می‌رفت 


سرعتم را بیش تر کردم و دنبالش رفتم 


تا اینکه وارد جمعیت عظیمی از آدم های بیکار شدیم که داشتند راه می‌رفتند 

گرگ را گم کردم 


تند تر راه رفتم تا شاید بتونم از این جمعیت نجات پیدا کنم و بتونم ببینمش 


همین طوری راه میرفتم و به این ور و اون ور نگاه میکردم تا اینکه


یک دفعه خوردم یک یک چیزی و و متوقف شدم 


گرگ بود !

- چیزی شده گرگ ... آخه وایستادی؟


چیزی نگفت و به یک کوچه خراب و خلوت اشاره کرد 


- اونجا ؟


- آره وقتشه آفتاب پرست 


نیشخندی زدم و سریع به طرف کوچه دویدم یک در خراب و کلی سطل زباله اونجا بود 


با دستم بینیم را گرفتم واقعا بوی زباله ها تحوع آور بود 


گرگ نزدیک یک در شد  و یک کلید از توی جیبش در آورد و در را باز کرد و کنار رفت


- برو تو 


خودشو کشید کنار تا بتونم وارد بشم


منم که از خدام بود سریع رفتم تو 


همه جا تاریک بود فقط یک بنچره توانستم ببینم با یک نور بنفش


نزدیکش شدم 


- خوش آمدی آفتاب پرست 


- سس..سلام


- قربان همان طور که گفتید آفتاب پرست را آوردم ( گرگ )


- خیلی ممنون گرگ  حالا دیگه نیازی به تو ندارم  میتونی برای همیشه برای 


نگاهی به گرگ انداختم که نگرانی از چهره اش می‌بارید 


- چی ؟؟؟ ولی من .. من  ( گرگ )



- برو بیرون دیگه نیازی بهت نداریم  ( ارباب )


دیدم گرگ سریع دستاتو مشت کرد و دندون هاشو به هم فشرده و سریع به سمت در رفت


رفت بیرون و در را کوبید 


- آفتاب پرست خوش آمدی ما باید راجب خیلی چیز ها با هم صحبت کنیم 


- اااااا.... چرا گرگ رفت ؟


- من دیگه نیازی به اون ندارم  قواننیم همینه


-من هم با اون نیازی به تو ندارم 


و سریع دویدم سمت در را باز کردم و محکم کوبیدم 


به دور و برم نگاه کردم دیدم گرگ داره به مترو نزدیک میشه


به راه پله 


سریع دویدم سمتش 


- گرگ...گرگ....اااا...فیلیکسسسسسسس !


برگشت سمتم


من هم سریع تر دویدم و بهش رسیدم


دستم و گذاشتم روی زانو هام ... هم شدم و نفس نفس زنان گفتم


- اگه تو نباشی منم نیستم ⁦


- تا.. تو تو 


- مطمعنم فیلیکس 


و دستشو گرفتم 


- خیلی ممنونم لایلا !‌⁩


به هم لبخند زدیم و از پله ها پایین رفتیم و وارد مترو شدیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد