miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:
miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:

عشق ممنوع / فصل ۱ پارت 4





Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما  یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Gözyaşı umut ve ihtiras

اشک ، امید و طمع

Bizimkisi alev gibi biraz... alev gibi

مال ما کمی مثل شعله آتش است... مثل شعله آتش

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Hüzünlü sonbahar kapısından

از در غمگین پائیز

Çıkmak gibi aydınlığa biraz

مانند کمی وارد شدن به روشنایی

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن


Ne güzeldi değil mi yaşadıklarımız

چه زیبا بود زندگی کردنمون این طور نیست؟

Ne güzeldi

چه زیبا بود

Artık ne sen ne de ben

دیگه نه تو نه من

Bulamayız o günleri

نمیتونیم اون روزها رو به دست بیاریم

Bazen düşünüyorum da

بعضا فکر میکنم که

Bende de yanlış bir şeyler vardı galiba diyorum

میگم مثل اینکه در من هم چیزهای اشتباهی بود

İkimizde kıymetini bilemedik bir şeylerin

هر دومون قیمت یک چیز هایی رو ندونستیم

Hatırlarmısın akşam olur

یادت میاد عصر که میشد

Mumlarımızı yakardık

شمع هامون رو روشن میکردیم

Sen kokunu sürerdin

تو عطرتو میزدی

Oda sen kokardı

اتاق هم بوی تو رو میداد

Olmadık şeylere güler

به چیزهای غیر ممکن میخندیدیم

Durup dururken ağlardık

مکث میکردیم و گریه میکردیم

Güzel havalarda sokaklara çıkardık

تو هواهای خوب میرفتیم تو کوچه ها

Bir de kar yağınca kar topu oynardık seninle

وقتی هم که برف می اومد با هم گلوله برفی بازی میکردیم

Son mektubunu dün aldım

آخرین نامه ات دیروز دستم رسید

Teşekkür ederim

تشکر میکنم

Ben sana yazmıştım grip salgını var demiştim

من واسه تو نوشته بودم و گفته بودم احتمال سرما خوردگی هست

Bak yine gribe yakalanmışsın

ببین دوباره سرما خورده ای

Neyse geçmiş olsun

به هر حال سلامت باشی

Buralarda da hava soğuk ama hasta falan değilim

اینجا هم هوا سرده اما مریض نیستم

Bu gözlüklerle başım dertte

با این عینکها مشکل دارم

Hayat işte yuvarlanıp gidiyoruz

اینجوری زندگی می گذرد
Hepinizi çok özledim

خیلی دلتنگ همتون شدم

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان



 



مرینت از بیمارستان مرخص شد

آلیا نینو و آدرین منتظرش بودند

تا مرینت امد همه پریدند بغل مرینت

مرینت هم همشون را در آغوش گرفت

بعد آلیا مرینت را کشید یک ور و گفت : وقتشه

مرینت : چی ؟

آلیا : کادوی آدرین مرینت یادته ؟

مرینت : اوه نه آره یادمه

آلیا : خب پس بریم

مرینت : الان ؟ مثلا تازه مرخص شدما

آلیا : فعلا که حالت خوبه پاشو بریم بدو بدو

بعد زیر چشمی به آدرین نگاه کرد که داشت میرفت

آلیا : خب رفت بیاا ما هم بریم به کار خودمان برسیم هر که رود

به کار خود

مرینت : آه باشه

بعد راه افتادند و به کشتی لوکا رفتند

لوکا : سلام مرینت خوشحالم میبینمت

مرینت : ممنون تو خیلی بامزه ای

مرینت :

لوکا :

آلیا :

نینو :

بعد بچه ها وارد کشتی شدند

آلیا گفت خب بریم لباس بپوشیم

مرینت : لباس ؟ بپوشیم ؟

آلیا : آره من و نینو هم به شما دوتا کمک میکنیم

لوکا : مرینت من هم قراره بهت کمک کنم

مرینت : یعنی لوکا و من ...

آلیا : درسته

بعد آلیا چند تا لباس داد دست هر کی گفت برید بپوشید

مرینت : حالا واقعا این لباس ها لازمه ؟

آلیا : هر کاری لباس خودشو میخواهد

همه رفتند لباس پوشیدند و برگشتند

مرینت : این واقعا همونه که میگفتی ؟

آلیا : اوهوم عزیزم

نینو : آلیا حالا چرا روی لباس تو طرح لیدی وای فای است ؟

آلیا : خب نمیدانم دفعه پیش آکوماتایز شدم این شکلی بود من هم طرح زدم دیگه

حالا اون قدر ها هم مهم نیست

مرینت :

نینو :

لوکا :

آلیا : ای بابا همه به لباس من گبر دادن بریم گرم کنیم

مرینت : مثلا ؟

آلیا :حرکات ورزشی برین

مرینت دستاشو برد بالا و پایین بعد گفت : این خوبه ؟

آلیا : نه بعد با هم یکسری حرکت کار کردند که برای سورپرایز هم به درد میخورد


دقیقا حرکات و لباس ها شبیه عکس بالا هست

 

از زبان آدرین

یک چیزی توی کشتی لوکا جا گذاشته بودم باید میرفتم

و می آوردمش

پلگ : دوباره تو فکر چی هستی ؟

آدرین : یکی از وسیله هامو توی کشتی لوکا جا گذاشتم

پلگ : خب که چی ؟

آدرین : باید بروم بیاورمش

پلگ : برو تا اون موقع من هم دلی از غذا در می آورم

آدرین : نه خیر جنابالی هم میای

پلگ : ننننههههه کککممممکککک

آدرین : خودتو لوس نکن بیا دیگه

بعد پلگ را مجبور کرد که بیاد

آدرین به بادیگاردش گفت

سوار ماشین شد و نزدیک های کشتی پیاده شد

دوید به سمت کشتی رفت

خواست بره تو که صدای زیبایی شنید

برایش آشناا بود اما باید میدیدش

یک کوشه پنهان شد

سرش را آرام آرام آورد بالا

دید مرینت داره آواز میخونه !

آدرین داشت گوش میداد

مرینت هم همینطور میخواند :

the power of love when things go wronggg

آدرین : وای خدای من اون واقعا خیلی زیباست

پلگ : هی دوباره عاشق شدی ؟

آدرین : چی ؟ نه نه نه نه نه نه  اصلا

پلگ : همون جوری که به لیدی باگ نگاه میکردی الان به مرینت نگاه کردی

آدرین : پلگ تو از کجا میدانی ؟ اصلا ولش کن می خواهم گوش بدهم

گوشی آدرین زنگ خرد

ناتانیل : آدرین سریع برگرد خونه

آدرین : باشه

بعد تلفن را قطع کرد و گفت پلگ بیا بریم

پلگ : مگه نمیخواستی یک چیزی را بر دلری

آدرین : اوه آره راست میگی

بعد دوید داخل کشتی

تمرین مرینت تمام شده بود و کنار لوکا نشسته بود و داشت باهاش میخندید

آدرین یکم حسودی کرد { من : یکم نه خیلی }

بعد گفت : اهم اهم

مرینت و لوکا برگشتند

مرینت انقدر خسته بود نمیدانست چی میگه

مرینت : سلام ادرین

لوکا تعجب کرد که مرینت این دفعه بدون ام و اوم و خجالتی شدن

توانست با آدرین حرف بزنه

خود آدرین هم تعجب کرد اما وقتی مرینت سرش را برگرداند

موهاش باز شد و برق زد

آدرین قرمز شده بود

لوکا : چیزی شده آدرین ؟

آدرین داشت به مرینت نگاه میکرد و لبخند میزد

که با صدای لوکا به خودش آمد

آدرین : آه آره آره

مرینت : کمکی از دستم بر میاد ؟

آدرین قرمز شد و دستش را دور گردنش انداخت و گفت : آره ممنون میشوم کمک کنی

مرینت پا شد و رفت نزدیک آدرین

خب نمیدانست چیکار میکنه دیگه بیچاره خسته بود

دست آدرین را گرفت

آدرین قرمز تر شد

مرینت : چیزی شده ؟

آدرین : خخخووواااسستتممم. ییکی از وساییلمم را برررداارررمم

مرینت : اوه خب چی بود ؟ کجا بود بیا بریم دنبالش

بعد آدرین را کشید و رفت

لوکا : وای مرینت چش شده ؟

آلیا : هیچی یکم خستس نمیدانه داره چیکار میکنه

نینو : کسی قیافه آدرین را دید ؟

آلیا :

نینو :

لوکا:

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد