miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:
miraculous

miraculous

سلام دوستای گلم ، به دلیل مدارس نمی‌تونیم زیاد فعالیت کنیم (:

عشق ممنوع / فصل ۱ پارت 7





Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما  یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Gözyaşı umut ve ihtiras

اشک ، امید و طمع

Bizimkisi alev gibi biraz... alev gibi

مال ما کمی مثل شعله آتش است... مثل شعله آتش

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید
Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Hüzünlü sonbahar kapısından

از در غمگین پائیز

Çıkmak gibi aydınlığa biraz

مانند کمی وارد شدن به روشنایی

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن

Bu güller senin için

این گل ها برای تو

bu gönul ikimizin

این میل واسه هر دومون

Hiç üzülme ağlama

اصلا ناراحت نشو ، گریه نکن

Sen gülümse daima

تو همیشه لبخند بزن


Ne güzeldi değil mi yaşadıklarımız

چه زیبا بود زندگی کردنمون این طور نیست؟

Ne güzeldi

چه زیبا بود

Artık ne sen ne de ben

دیگه نه تو نه من

Bulamayız o günleri

نمیتونیم اون روزها رو به دست بیاریم

Bazen düşünüyorum da

بعضا فکر میکنم که

Bende de yanlış bir şeyler vardı galiba diyorum

میگم مثل اینکه در من هم چیزهای اشتباهی بود

İkimizde kıymetini bilemedik bir şeylerin

هر دومون قیمت یک چیز هایی رو ندونستیم

Hatırlarmısın akşam olur

یادت میاد عصر که میشد

Mumlarımızı yakardık

شمع هامون رو روشن میکردیم

Sen kokunu sürerdin

تو عطرتو میزدی

Oda sen kokardı

اتاق هم بوی تو رو میداد

Olmadık şeylere güler

به چیزهای غیر ممکن میخندیدیم

Durup dururken ağlardık

مکث میکردیم و گریه میکردیم

Güzel havalarda sokaklara çıkardık

تو هواهای خوب میرفتیم تو کوچه ها

Bir de kar yağınca kar topu oynardık seninle

وقتی هم که برف می اومد با هم گلوله برفی بازی میکردیم

Son mektubunu dün aldım

آخرین نامه ات دیروز دستم رسید

Teşekkür ederim

تشکر میکنم

Ben sana yazmıştım grip salgını var demiştim

من واسه تو نوشته بودم و گفته بودم احتمال سرما خوردگی هست

Bak yine gribe yakalanmışsın

ببین دوباره سرما خورده ای

Neyse geçmiş olsun

به هر حال سلامت باشی

Buralarda da hava soğuk ama hasta falan değilim

اینجا هم هوا سرده اما مریض نیستم

Bu gözlüklerle başım dertte

با این عینکها مشکل دارم

Hayat işte yuvarlanıp gidiyoruz

اینجوری زندگی می گذرد
Hepinizi çok özledim

خیلی دلتنگ همتون شدم

Bizimkisi bir aşk hikayesi

مال ما یک حکایت عشق است

Siyah beyaz film gibi biraz

کمی مثل فیلم سیاه و سفید

Ateşle su dikenle gül gibi

مثل آتش و آب، مثل خار و گل

Bizimkisi roman gibi biraz

مال ما کمی مثل رمان



 


* از زبان آدرین *

نوری توی فضا پیچید و چشمم را اذیت کرد

دستم را بردم جلوی صورتم تا نور اذیتم نکنه

کمی گذشت و احساس کردم که تمام شده

دستم را برداشتم

یکدفعه خودم را جلوی مدرسه دیدم !

دستم را انداختمد دور گردنم و با تعجب به دور و برم نگاهی انداختم

یعنی اینجا چه خبره ؟

دوباره به دور و برم نگاه کردم تا ببینم توی رویا هستم یا نه !

تمت مثل اینکه خواب و خیال نبود ...

من ... من مواقعا توی مدرسه بودم

من توی مدرسه چیکار میکردم

شاید بخاطر آکوما بوده ..

آره درسته مرینت آکوماتایز شده

باید تغییر شکل بدهم

- پلگ پنجه ها ..... پلگ ؟ پلگ ؟

پلگ نبود !

یعنی چی ؟ چه اتفاقی داره می افتد ؟

وای خدای من ....

خب دیگه چاره ای ندارم ..

باید بروم ببینم چه خبره 

آرام آرام از پله ها بالا رفتم و در را هل دادم تا بتونم وارد بشوم

همه جا نسبتا تاریک بود ...

کمی جلوتر رفتم تا بتونم ببینم چه خبره

داشتم راه میرفتم که خوردم به یک نفر و افتادم روی زمین ...

سرم را با یکی از دست هایم رفتم و سعی کردم بلند شم

بلن  شدم تا ببینم به کی خوردم و معذرت خواهی کنم

- معذرت میخواهم

و دستم را دور گردنم انداختم

کسی که بهش برخورد کرده بودم برگشت

چی اون نینو بود ...

به نظر ناراحت میومد 

دستم را گذاشتم روی شونش 

- نینو چی شده ؟

- آدرین من خیلی متاسفم ....

یک دفعه شخصی نینو و کشید و ازم دور شد 

دویدم دنبالشان

- نیو .. نینو .... وایسا

ناگهان ایستادند و برگشتند

اون آلیا بود !!

اول نینو با لباس مشکلی بعد الیا و کم کم تمام بچه های مدرسه را با لباس های مشکی دیدم !

یکم عجیب شد برام 

روی نیمکت نشستم و کم کم آلیا و نینو ازم دور شدند

دستامو گذاشتم روی سرم 

- یعنی چه اتفاقی داره میوفته ؟ مرینت تو داری چیکار میکنی ؟

با خودم گفتم ختما نینو میدونه برای همین دنبالش شتم

اما نتونستم پیدایش کنم داشتم از بقیه میپرسیدم و کسی جوابمو نمیداد و با عصبانیت ازم دور میشدند

رفتم توی صف ناهار برای اینکه از بقیه هم سوال بپرسم

یکدفعه یکی با سرعت از کنارم رد شد و خورد بهم و وارد صف شد

خواستم بلند بشم اما انقدر خسته بودم که نمیتونستم

یکی  دستشو آورد طرفم و بلندم کرد !

خیلی عجیب بود اون داشت لبخند میزد اما بخاطر تاریکی صورتش مشخص نشد

-  ببخشید قصد نداشتم بندازمت

- عیبی نداره

بهم کمک کرد و بلندم کرد و بعد دوباره رفت توی صف

منم پست سرش رفتم

اولین کسی بود که وقتی وارد مدرسه شدم باهام درست حرف زد و کمکم کرد

پس تصمیم گرفتم ازش بپرسم میدونه نینو کجاس یا نه

هر دوتامون سینی های ناهارمان را برداشتیم و به طرف میز حرکت کردیم

- میدونی نینو کجاست ؟

روی صندلی نشست و سینی را گذاشت روی میز من هم رفتم کنارش نشستم 

- نه نمیدونم


صورتش مشخص شده بود

اما باورم نمیشد !!!

- ممم..مرینت ؟

خیلی عجیب بود اصلا ناراحت نبود حتی عصبانی هم نبود 

لباسش مشکی شده بود و موهاش طور دیگری بسته شده بود

طرح گل روی لباسش هم قرمز شده بود و فرق کرده بود

ترسیدم و عقب عقب رفتم

- اما تو باید الان آکوماتایز شده باشی

- چی ؟ من ؟ نه لوکا آکوماتایز شد 

و بلند شد و رفت 

دنبالش رفتمروی یک نیمکت نشت 

منم کنارش نشتم

بران عجیب بود که آخرین لحظه ای که دیدمش خیلی ناراحت بود

- هنوز .... از دست من ... ناراحتی ؟

- اوه نه خب من بخاطر چیز دیکه ای ناراحتم 

- اوه ... باشه منو ببخش مرینت اصلا قصد ناراحت کردنت را نداشتم 

و چشم هایم را بستم به کارهایی که کردم فکر کردم

- چچ...

برگشتم سمتش 

- چی ؟ 

داشت با یک چهره غمگین و ناراحت نگاهم میکرد

ادامه داد

- چچرااا...... انقدر غمگین .....ههههستی ....

نگاهش کردم و گفتم

- من ناراحتم چون تو ناراحتی 

بهم نگاه کرد و اشک هایش را پاک کرد 

- وواقعا ؟ 

- آره مرینت من نمیخواهم بهترین دوستم ناراحت باشه 

بهم نگاه کرد و کم کم بهم لبخند زد 

من هم بهش لبخند زدم 

و به هم خندیدیم

یکدفعه نور شدید تری آمد و هر دوتامون دستامونو جلوی صورتمان بردیم

یک نفر با گیتار و لباس های مشکی و سبز جلومون بود

نزدیک مرینت شد و گفت 

- آخه چرامرینت ؟

- لوکا اون دوستمه من نمیتونم از دستش ناراحت بشوم 

و طرف لوکا رفت و گیتارش را محکم روی زمین کوبید که شکست

و آکوما بیرون آمد 

همه به حالت اولشان برگشتند و بدون نیروی لیدی باگ این طوری شد ...

عجیب بود بدون نیروی لیدی باگ ....

منم سر جای اولم بوودم و مرینت هم روی زمین

اما چیزی یادش نمی آمد 

پس چرا من یادمه ؟ 

مرینت بلند شد و بهم گفت 

- عیبی نداره آدرین  مهم نیستمیتونی بری

 و بهم لبخند زد

من هم شک زده وارد ماشین شدم و حرکت کردیم

تو ی راه با خودم میگفتم 

- یعنی این آخرشه ؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد